سخن شب

جاودانگی،تنها برگی که هر زمان در دستان است؛شاید لحظه غروب همیشه فاحش فرقشان بود

دریا


در این چند خط دلنوشته برای تو، صدای درونم به مانند این دریای پر از فریاد می ماند که موج هایش رها به لب ساحل می آید و تمام می شود، تو را در آن می یابم.
تو تمام نشدی در من، این قلب پر از غمم همیشه به یاد تو بود، شاید روزی تو را دوباره ببینَم!
اگر آن روز تو را دیدم همانند شبی که از صدایِ زیبایَت دنیام تغییر کرد، می خواهم آرامش را دوباره به قلبم بدهد تا زندگی برگردد با تو و این غم تمام شود.
تو را می یابَم، الان کجایی؟
این خاطره تمام نشده و هرگز تمام نخواهد شد، این دریا آرام می گریَد به دنبال گم گشته اش به مانند من.



سه شنبه 14 آذر 1402 21:10

گل های کوچک رز

گوش بسپار به صدایِ واژه هایَم که شبانه در غَم مُشترک رُخ آن می نویسَم.

اگر دلبسته ام به راه، این مسیرِ بی انتها.

ولی از لب نمی افتند این واژه هایِ دلخوش به گل هایِ کوچک رُز.

گاهی در قَلبَم احساسِشان می کنم در انتظارِ روشنیِ آسمان.

بَهار آغاز می شَوَد چَشَم می گشایی، اینجا تو در مَن جاری می شَوی، اگر از مَن دور هَم باشی در قَلبَم این غَمَ خوشه.

لحظه یِ زیبایِ شبِ پُر از سکوت و آسمانِ روشن بود، که در این احساس و این هنگام به تو اندیشیدم.

عکس هنری از آرتیست: hosseinart8



جمعه 15 اردیبهشت 1402 3:30

خواست

پَنجره ی باز،روزنه یِ رو به نور،صدایِ جیک جیکِ گنجشک ها دمِ صبح با آلارمِ آغازِ صُبحی دیگر،القایِ پَیامِ فرصتی تازه ست،بَرایِ پیش رفتن و در مَسیر ماندن ولی غَم تو تَنها جمله ای ست که سخت است و دشوار وقتی خیال،هم از گفتنَش بهم می ریزد وقتی،دیگر برایِ چیدنِش،سویِ شمعِ رویِ میز هَم رو به خاموشی می رود،اما سُکوتِ پُر از آرامشِ اتاق،نِدا می دهد که بگذر از تمامِ پیچیدگی ها،خطِ ایست ها و ایمان به بی کَران بودنِ ارزشِ هِدیه ای که کائنات از قدرتِ تسخیرِش،مُقابلِ جلا دهنده یِ حقیقتشان بی مِنَت سَرِ تَعظیم فُرود می آورند.
قَدم دَر راهِ سَخت،نیرویِ مَقصَد هَمیشگیِ هَر لَحظه یِ اندیشه رَهایی،اگر دَر تَنهاییِ شَب،سویِ ماه در آسِمان،هَنوز روشَنِ مَسیر،وَقتی دَلتَنگ شُدم،پِیِ خانه ای بودم نوشته ام نور تاریکیِ شَب را بِبَرَد،انتظارِ پَرواز از جَهَت رو به اتِفاق،آزاد بودَن،تَصویرِ زَخمِ روزگار می مانَد که هَر روز سَخت شُدی،و رسیدن یَعنی پایانِ هَمه یِ سوها؛آنجایی که اگَر عِشق نَبود ذَره ای از آنجا هَم نَبود.



پنجشنبه 10 مهر 1399 3:30

روبه رو

ظهرِ سه شنبه زنگ درِ واحد بیست و یک را برایِ تحویلِ لباس که دو روز پیش به خشک شویی آپارتمان داده بودم چند بار زدند،تصمیم داشتم با یکی از دوست هایِ دورانِ دانشجویی که مدت یک سال تا قبل از اینکه انتقالی بگیرد که در رشته داروسازی کنار هم خاطره هایی رنگی ساخته بودیم در کافه روژانو که در ماه همیشه یک بار سر می زدم همدیگر را ببینیم،اتفاقا عطر همیشگی را زدم ولی زیاد حس خوبی نداشتم برخلاف همیشه برای اینکه زود برسم در ماکسیم تاکسی درخواست دادم،سوار تاکسی شدم،راننده تاکسی زیر لب داشت آهنگ چنار از مهراد مستوفی راد را زمزمه می کرد،تو راه رو به من کرد و گفت

برای ادامه کلیک کنید




شنبه 16 آذر 1398 3:30

تنها

تَهِ مانده یِ زَمان را آهستِگی دوست داشتن بخشیده ام،به پژمردگیِ گُل هایِ مسیرِ انتخاب هایِ زندگیم اراده یِ رساندنِ طراوت می کنم ولی ردِ زَخم هایِ دیوارِ قَلبَم از جلوه یِ بی وجدانی تو،تمامِ هستیِ مَن را بی رَحمانه می لَرزانَد که از سرِ محبتِ بی تکرارِ زمان دار،طاقتِ اطرافیانَت را به کامِ مَن هنوز هَم تَلخ می کُنَد،آخرِ نیازَم از نگاهِ عکسِ تنهایِ تو لایِ صفحه یِ سیزده دفتر قدیمیِ نوشته هایَم،قَدم به قَدم راهواره یِ دوست داشتنَت را،غنچه ها و برگ ها را به تَباهی می کشانَد،جانَم سهمَم از تَسخیرِ چَشمانِ تو یک تَصویرِ قدیمی،وقتی کنارِ هم به چشَم هایَم لبخند زدی که شب ها در خیالَِم به آن می اندیشم و زیباییِ نگاهَت من را می کِشاند به رویایِ بودن با تو در دلِ اشک هایَم،که شب ها خوابِ ماه را می بَرَد به سَرابِ بوسیدنِ رویِ تو،اگر سَر زدی به عکس هایَم نِگاهَم کُن در دلِ روزگاری که تو دلگرمیِ ثانیه هام بودی که الان شده ای حَسرَتی همیشه بیدارِ لحظه هایِ سردَم،از تو گذشته ام،لحظه یِ عَکس هایَم با تو به زیباییِ روزها پیوند ابدی خوردِ اند که تَزلزلِ تمامِ لِنز ها رو به رخِ کبود گونه یِ مَن،تَنها به دنبالِ چَشم هایَت می گَردَندُ یِک راز که به مَن می گویَند،که تو دیگَر یادِت نمی آید.



شنبه 11 آبان 1398 3:30

مهر نیک

لحظه یِ رسیدنِ دست هایِشان با برافروخته شدنِ حسِ نازنینِ عشق،نقطه یِ آغازِ یک اتفاقِ زیباست که تَن دادن به عمقِ دریایِ آرامش،کنارِ جرئتِ قدم نهادن پِیِ در قَلب نگه داشتنِ حتی جرعه ای شایِسته از غمِ راکدِ گِل آلودِ رُخداد هایِ دل آزارِ گذشته یِ پُر فراز و نشیب،کنارِ تمامِ خوشایندیِ ماجراهایَش و گُر گرفتنِ شعله ای که یار را با جا افتادنِ اندیشه یِ پاک و قلبِ گرمِش،جهت گیریَش و میلِ شدیدِ درخشیدنِ ابدی با افتادنِ برگی که تلخه،در راهِ وفاداری همراهِ همسفرِ جاده یِ شادی بخشِ عشق،از پلیدی ها و کدر شدنِ ماهیتِش به سمتِ نورِ حقیقت،نگه ش می دارد.

برای ادامه  کلیک کنید




سه شنبه 14 خرداد 1398 3:30